قلم كه در دستم لرزید ،
از گونه ام لغزید و پایین آمد .
شوری نداشت .
این اولین طعم خوش گریه بود .
گریه ای از فرط شوق بر دلم مستانه خندیدم كه دل گویا باز عاشق شدی
و چه بد خندیدم ؛
شاید در پس پنجره ها حرف هایم بوی تكرار ندارند .
این احساس است .
احساسی از اعماق دل كه با وجود فاصله ها او مرا میفهمد .
او كه در پس پنجره ای رو به امید باز ،
دست دوستی به من ِ وا مانده از كاروان عشق دراز كرده ؛
خدا كند كه فقط احساس نباشد ...
ما كه دنیایمان تابوت ماند .
پس ای در پس پنجره ؛
تار های تنیده به تابوتم را پاره پاره كن تا فاصله ها را بشكنیم . . .
فاصله ها را باید كشت . . .
نظرات شما عزیزان:
کد را وارد نمایید:
عکس شما
تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان yas و آدرس hassan2010.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
ورود اعضا:
خبرنامه وب سایت:
آمار وب سایت:
بازدید امروز : 6 بازدید دیروز : 0 بازدید هفته : 8 بازدید ماه : 6 بازدید کل : 698 تعداد مطالب : 5 تعداد نظرات : 0 تعداد آنلاین : 1